یادی از قدیمااااا
اینجا خاطراتـــــــه که ماندگار میشه
تاریخ : 23 / 8 / 1391
نویسنده : (مرضیه خانوم

سرکلاس سرم به کارخودم گرم بود که بالاسرم دبیرمونو دیدم........

گفت:داری چیکار میکنی خانوم....

منم باخونسردی کامل گفتم:اسم عشقمو حکاکی میکنم

منو باتمام گستاخی فرستاد اتاق معاون

رفتم در زدم کسی جواب نداد رفتم تو معاونمون مثل همیشه سرش به کاراش گرم بود حتی سلامم نشنید

منم گفتم:خانوووووم

گفت:بله

گفتم: از کلاس انداختنمون بیرون 

سرشو بالا آورد 

گفت:چرااااااا؟

گفتم:داشتم اسم عشقموحکاکی میکردم

گفت:پس حقت بود دیگه از این---نمیکنی

منم ناراحت همراش رفتم سرکلاس

دبیرمونو دم در دیدم باز سرمو با اعتماد به نفس بردم بالا

وقتی رسیدیم پیشششون 

رو به معاونمون گفت:خانووووم گفتن داشتن اسم عشقشونو حکاکی میکردن؟؟؟؟؟؟؟؟

معاونمون:حالا ببخشش خانم ----

لحظه آخر معاونمون گفت:ببینم چه بلایی سر میزت آوردی

وقتی رفت ونگاه کرد یه جوری نگام کرد که انگار صدبار تو دلش گفته ببخشییییییییییید

آخه روی میزم داشتم مینوشتنم:خدا




|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
ستاره در تاریخ : 1391/8/23/2 - - گفته است :
وای عزیزم .....


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب